حلم
در شناخت حلم امام رضا علیه السلام، شفاعت وی در نزد مأمون در حق جلودی کافی است. جلودی کسی بود که به امر هارون الرشید به مدینه رهسپار شد تا لباس زنان آل ابوطالب را بگیرد و بر تن هیچ یک از آنان جز یک جامه نگذارد.
وی همچنین بر بیعت مردم با امام رضا علیه السلام انتقاد کرد. پس مأمون او را به حبس افکند و بعد از آن که پیش از وی دو تن را کشته بود او را خواست. امام رضا علیهالسلام به مأمون گفت: ای امیرمؤمنان! این پیرمرد را به من ببخش! جلودی گمان برد که آن حضرت میخواهد از وی انتقام گیرد. پس مأمون را سوگند داد که سخن امام رضا علیه السلام را نپذیرد. مأمون هم گفت: به خدا شفاعت او را درباره تو نمیپذیرم و دستور داد گردنش را بزنند.
تواضع
در بخش صفات و اخلاق آن حضرت از قول ابراهیم بن عباس نقل شده که گفت: چون امام رضا علیهالسلام تنها بود و برای او غذا میآوردند آن حضرت غلامان و خادمان و حتی دربان و نگهبان را بر سر سفرهاش مینشاند و با آنها غذا میخورد. همچنین از یاسر خادم نقل شده است که گفت: چون آن حضرت تنها میشد همه خادمان خود را جمع میکرد، از بزرگ و کوچک، و با آنان سخن میگفت. او به آنان انس میگرفت و آنان نیز با حضرت انس میگرفتند.
کلینی در کافی به سند خود از مردی بلخی روایت میکند که گفت: با امام رضا علیه السلام در سفر به خراسان همراه بودم. پس روزی خواستار غذا شد و خادمان سیه چرده خود را نیز بر سفره خود نشاند. یکی از یارانش به او عرض کرد: ای کاش غذای اینان را جدا میکردی. فرمود: پروردگار تبارک و تعالی یکی است و مادر و پدر هم یکی. و پاداشها بسته به اعمال و کردارهاست.
اخلاق نیکو
در بخش صفات آن حضرت از ابراهیم بن عباس نقل شده که گفت: امام رضا علیه السلام با سخن هرگز به هیچ کس جفا نکرد و کلام کسی را قطع نکرد تا زمانی که شخص سخن گفتنش به اتمام میرسید. و حاجتی را که میتوانست برآورده سازد، رد نمیکرد. پاهایش را دراز نمیکرد و هرگز رو به روی کسی که نشسته بود، تکیه نمیداد و هیچ کس از غلامان و خادمان خود را دشنام نمیداد. هرگز آب دهان بر زمین نمیافکند و در خندهاش قهقهه نمیزد، بلکه تبسم مینمود.
کلینی در کافی به سند خود نقل کرده است که مهمانی برای امام رضا علیه السلام رسید. امام شب در کنار مهمان نشسته بود و با وی سخن میگفت که ناگهان وضع چراغ تغییر کرد. مرد مهمان دستش را دراز کرد تا چراغ را درست کند ولی امام او را از این کار بازداشت و خود به درست کردن چراغ پرداخت. سپس فرمود: ما قومی هستیم که میهمانان خود را به کار نمیگیریم.
همچنین در کافی به سند خود از یاسر و نادر خادمان امام رضا علیه السلام نقل شده است که گفتند: ابوالحسن صلوات الله علیه، به ما فرمود: اگر من بالای سرتان بودم و شما خواستید از جا برخیزید، در حالی که غذا میخورید، برنخیزید تا از خوردن دست بکشید و بسیار اتفاق میافتاد که امام بعضی از ما را صدا میزد و چون به ایشان گفته میشد آنان در حال خوردن هستند، میفرمود: بگذاریدشان تا از خوردن دست بکشند.
کرم و سخاوت
یکی از شاعران به نام ابراهیم بن عباس صولی به خدمت آن حضرت آمد و امام به او ده هزار درهم داد که نام خودش بر آن ضرب شده بود. همچنین آن حضرت به ابو نواس سیصد دینار جایزه داد و چون جز آن، مال دیگری نداشت استر خویش را هم به وی بخشید. و نیز به دعبل خزاعی ششصد دینار جایزه داد و با این وجود از وی معذرت هم خواست.
در مناقب از یعقوب بن اسحاق نوبختی نقل شده است که گفت: مردی به ابوالحسن رضا علیه السلام برخورد کرد و گفت: به قدر مردانگیات بر من ببخش. امام گفت: به این مقدار ندارم. مرد گفت: به قدر مردانگی خودم ببخش. امام فرمود: این قدر دارم. سپس فرمود که دویست دینار به وی بدهند.
همچنین در مناقب از یعقوب بن اسحاق نوبختی نقل شده است که امام رضا علیه السلام تمام ثروت خود را در روز عرفه تقسیم نمود. پس فضل بن سهل به وی گفت: این ضرر است. امام فرمود: بل سود و بهره است. چیزی را که پاداش و کرامت به آن تعلق میگیرد ضرر محسوب مکن.
کلینی در کافی به سند خود از الیسع بن حمزه نقل کرده است که گفت: در مجلس ابوالحسن رضا علیه السلام بودم. مردم بسیاری به گرد آن حضرت حلقه زده بودند و از وی درباره حلال و حرام پرسش میکردند که ناگهان مردی بلند قامت و گندمگون داخل شد و گفت: السلام علیک یابن رسول الله. من یکی از دوستداران تو و پدران و نیاکان تو هستم، من از حج باز میگردم و خرجی خود را گم کردهام و با آنچه همراه من است نمیتوانم به یک منزل هم برسم، پس اگر صلاح بدانی که مرا به دیارم روانه کنی که برای خدا بر من نعمتی دادهای و اگر به شهرم رسیدم آنچه از تو گرفتهام به صدقه میدهم.
امام به او فرمود: بنشین خدا تو را رحمت کند. آنگاه دوباره با مردم به گفت و گو پرداخت تا آنان پراکنده شدند و تنها سلیمان جعفری و خیثمه و من مانده بودیم. پس امام فرمود: اجازه میدهید داخل شوم؟ سلیمان گفت: خداوند فرمان تو را مقدم داشت. پس امام برخاست و به اتاقش رفت و لختی درنگ کرد و سپس بازگشت و در را باز کرد و دستش را از بالای در بیرون آورد و پرسید: آن خراسانی کجاست؟ پاسخ داد: من اینجایم. فرمود: این دویست دینار را برگیر و در مخارجت از آن استفاده کن و بدان تبرک جو و آن را از جانب من به صدقه بده. اکنون برو که نه من تو را ببینم و نه تو مرا.
مرد بیرون رفت. سلیمان به آن حضرت عرض کرد: فدایت شوم بخشش بزرگی کردی و رحمت آوردی، پس چرا چهره از او پوشاندی؟ فرمود: از ترس آن که مبادا خواری خواهش را در چهره او ببینم. مگر این سخن رسول خدا را نشنیدی که میگوید: آن که به نهان نکویی آورد با هفتاد حج برابری میکند و آن که پلیدی و زشتی را اشاعه میدهد، مخذول و خوار است و کسی که در نهان گناه کند، آمرزیده است. آیا سخن اول را نشنیدهای که میگوید:<<متی آته لا طلب حاجة رجعت الی اهلی و وجهی بمائه؛ هرگاه بیایم نزد او تا حاجتی طلب کنم به سوی خانوادهام بازمیگردم در حالی که صد دینار دارم.>>
فراوانی صدقات
از ابراهیم بن عباس صولی نقل شده که گفت: امام رضا علیه السلام بسیار نکویی میکرد و در نهان صدقه میداد و بیشتر این عمل را در شبهای تاریک به انجام میرساند
برگرفته از کتاب سیره معصومان، ج۵
نظرات شما عزیزان: